سنندج
پنج شنبه 20 شهریور من به اتفاق آقای پدر یعنی بابا شهرام اومدیم اصفهان و یه راست ده شب ساعت 10 بود رسیدیم اونجا و تو با یه دسته گل میمون از من استقبال کردی. عمو کوروش و عمو بابی هم اومدن اونجا و فرداش یعنی جمعه همگی برای ناهار رفتید خونه دخترخاله صدیقه دختر خاله بابا شهرام ولی من و باباشهرام و عمه شهین نیومدیم. کلی گردو خوردیم این دو روز اونجا . شنبه صبح من و شما و بابا شهرام به مقصد سنندج راه افتادیم و بابایی و مامانی و خاله مبینا به همراه دایی داود از تهران. اونا یک ساعت زود تر از ما رسیدن. من مهمانسرا گرفته بودم خیلی بزرگ بود و برای تو عاااااالی بود چون حسابی توش بدو بدو می کردی. روز یکشنبه رفتیم مریوان می خوا...
نویسنده :
مامان
14:43